زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

رویای واقعی

چند سال پیش ...

نازنینم ... زیبای من ، عزیزم سلام ... دوستای گلم سلام بازم روزها همچنان اروم وپشت سر هم میگذره ... این روزها حسابی دلم حالو هوای خونمون رو کرده . استراحت و غذاهای خوشمزه مامان ... دلم میخواد از صبح تا عصر استراحت کنم و عصرها دوش بگیرم ، موهام رو سشوار کنم ، خرگوشی ببندم و تاپ وشلوارک بپوشم و ارایش کنم وسربه سر اهالی خونه بزارم ... ولی نمیشه که ... چون باید بیام سرکار تا نامه ام بیاد تا من بتونم برم خونه و استراحت کنم ... اخه این نامه چرا نمیای ؟؟؟ ایا سینه خیز داره میاد ؟؟؟ درضمن با استعفای اینجانب موافقت نشد معلو...
26 بهمن 1393

غزل همچنان سرخوش یا مامانی پر مسئولیت ؟؟؟؟

سلام به اطلاع میرساند که غزل آدم نمیشود ... چرا ؟؟؟ اخه دقیقا بعد از کلی قول که ناخنهام رو بر میدارم رفتم ترمیم  ... اقاااااااااااااااااااااا نمیتونم خووووووووووووو                                    اینم دستهای تپل من .... همیشه همین جوری بوده بابا ... نخندین ... همیشه همینجوری تپلی بوده و همیشه جای انگشتر رو دستام میمونه ... دلم خواسته ... تازشم ... بهله ... بعدشم یه ذره کوچولو موهام رو کوتاه کردم ... یعنی بیشتر میشه گفت یه مدل بهش دادم تا کوتاه...
19 بهمن 1393

اتفاقهای جدید ...

سلام . با کلی خبر اومدم... اول اینکه درس و دانشگاه تموم شد که این تکراریه ، ولی ... باورتون نمیشه اگه بگم ... خودمم هنوز باور نکردم ... نفر اول دانشگاه شدم ... با معدل 20 ، جالبه نه ؟؟؟ کارنامه ام شده عین کارنامه های بچه ها دبستان ... از اول تا اخر 20 ، بهله همچین مامان خانوم درس خونی هستم من ... باشه بابا ... خر خون ... ودیگر اینکه تخت و کمد رو پیدا کردم . حال کردم واسه خودم ... اما غزل بدجنس میشود و ه...
14 بهمن 1393

دوستای وبلاگی عزیز ...

سلام دوستای گل ... این پست رو واسه اون عزیزایی گذاشتم که نگران فریبا گلی هستن ... مخصوصا دوستایی که از من حال فریبا رو میپرسن ... اول از طرف فریبا ازتون تشکر میکنم و بعدش هم اینکه فریبا و نفس جووووون خدا رو شکر خوبن ...  خدا روشکر همه چیز عالیه و این روزها حسابی فریبا درگیر معجزه کوچولوی خونه شده ... نفس جون هم حسابی نازداره و وقت واسه مامانش نمیزاره ... نگران نباشین ... ایشالا فریبا میاد همه چیز رو کامل میگه ... ممنون که من وفریبا دوستای گلی مثل شما رو داریم ...                   دوستتون داریم از طرف من ونینی گلی ... فریبا ونفس گلی  ...
14 بهمن 1393

راحت شدم ...

سلام دوستان ... سلام نینی گلی جونم ... راحت شدم آخییییییییییییییش ، دانشگاه و درس و امتحان تموم شد ... راحت شدم خداییش ... خدایا شکرت ، مامانی و نینی گلی خلاص شدن . . دیگه میتونم با آرامش کامل وبدون دردسر درس و دانشگاه به نینی برسم وبرم ایشششششششالا خرید واسه نینی گلی . همین روزها مامانی پنج ماهش تموم میشه اما هنوز تقریبا هیچ کاری نکرده و هیچی نخریده . نینی گلی جان ، خداییش خیلی سخت بود هم شما تو دل مامانی هم مامان میاد سر کار ، هم مامان دانشگاه داشت و درس و کلاس وامتحان ... و هم بابایی جان حضور داشتن ...
11 بهمن 1393

خدا با من است ... دقیقا کنارم ...

 سلام به همه ...                                                     امروز صبح بازم غزل خودش رو تو آسمونها حس کرد و باز هم اون صدای قلب منوبه ژرفای خیال مادر بودن برد . . و من هنوز هم تو بهت این موضوع موندم که واقعا مادر شدم ؟ هنوز هم با گذشته هیچ فرقی نکردم .هنوز هم باور ندارم ، باور نمیکنم یه موجود ...
5 بهمن 1393
1